فانوس
یا رب
انگار قسمت این شده که تو این وبلاگ تو فاز داستان کوتاه بیفتم. این داستان مال خواهر آخته است که دوست دارم تو این هفته بزرگ دفاع مقدس بخونید. یاعلی
اطاقک چوبی:
نمیدانم چند وقت است ما را اینجا آورده اند.
شمارش روزها وساعتها ازدستم در رفته است،کاش حداقل می دانستم حمید را چه کرده اند!یا کاشِف الکَرب عَن وَجهِ الحسین(ع) اِکشف کَربی به حَق اخیکَ الحسین(ع) باید صد وسی و سه بار بخوانم تا آقا فرجی دهد و جواد بتواند به موقع خودش را به بچه های خودی برساند.مادرم می گفت این ختم برای هر حاجتی استجابت دارد.
تقصیر آن مه غلیظ است،اگرآن شب همه جارا فرا نگرفته بود.راهمان راگم نمی کردیم.
قطب نماراهم که جواد توی خاکریزها گم کرد.
ازفرماندهی خبررسیده بود ادامه مطلب...