فانوس
سلام راستش این دومین وبلاگ منه به پیشنهاد یکی از رفقا اینجا اومدم. تا قسمت چی باشه
بوی دریا رو بخونید و نوش جان کنید . تابعد
«بوی دریا»
شهرام جباری
وقتی که آمدی در بوی غلیظ اسپند گم شدی؛در هیاهوی منتظران و در عطر دلنشین گلاب که همچون بارانی پرسخاوت بر لبهای تشنه خاک میبارید و دستهای پر ترک خاک که زخمهای کهنه را از یاد میبرد.
وقتی که آمدی خیابان همان خیابان بود؛طویل و پیچ درپیچ که در زیر گامهای پرشتاب رهگذران نفس میزد و کوچه همان کوچه.کوچهای باریک با پنجرههای غبارگرفته و نگاه منتظر که چه روزهای طولانی پشت دریچهای تاریک آرام مینشست و ضربآهنگ گامهای تو را بر سنگ فرشهای شکسته کوچه انتظار میکشید.
پس از آن همه سال،از پشت دیوارهای قطور فاصله آمدی و نگاهها سرشار عطر مهربان مهماننوازی شد.
گفتی:در این خیابانهای طویل چرا دیگر عابران بوی عاشقانه گلاب نمیدهند؟
گفتی:چرا آدمها این همه پرشتاب و بیسلام از کنار هم می گذرند؟!
و من ماندم،ساکت و آرام و نگاهم را به چارچوب سوالهای تکراری؛به چهرهای که دیگر زمینی نبود سپردم.
دریا وسعت چشمانت را اندازه میکرد و نگاهت،آنسوی ساحل جایی در عمق اقیانوسهای بیکرانه جا مانده بود.
گفتی:دلم گرفته...و من گوش سپردم به دل گرفتهات که هوای عطر معطر را داشت.
کجا بودی که چشمهای دریایی را سراغ میگرفتی؟
اقیانوس را وقتی یافتیم که حوالی گلزار شهدا بود و تو سر به شانه موج سنگی گذاشتی و من نشانههای مردانهای را دیدم که لرزید و چشمان اقیانوس چشیده را فهمیدم که قطرهقطرهی اشک به آستان صدفهای دریایی سپردی!
وقتی که بازگشتیم نگاهی به خیابان کردی،به رهگذران به مغازهها و ...که بوی غربت نمیدادند و تو بوی دریا را میفهمیدی.زل زدی به رهگذران که پرشتاب و بیسلام از کنار هم میگذشتند.گفتی چرا هیچ کس بوی دریا نمی دهد؟!